پیشاهنگ جهاد

در باره شهید سید مجتبی نواب صفوی

پیشاهنگ جهاد

در باره شهید سید مجتبی نواب صفوی

یتیم

یتیم

روحانی و از سادات اصفهان بود. وقتی رضا خان حکم به ممنوعیت عبا و عمامه داد و قرار شد همه لباس متحدالشکل و کلاه پهلوی بپوشند ،"سید جواد میر لوحی" که مدرس و مداح اهل بیت(علیهم السلام) بود از پذیرش این قانون امتناع  ورزید اما چماق ماموران شاه تعطیل بردار نبود.

در شرایط جدید سید جواد ،با مشورت علما جواز وکالت گرفت تا این بار با سلاح قانون به جنگ قانون! برود. اما هنوز چند سالی نگذشته بود که بدلیل مشاجره با "داور "وزیر عدلیه و زدن یک سیلی محکم به گوش او روانه زندان شد. سه سال بعد به سید مجتبی، که12 سال بیشتر نداشت، خبر دادند که سید جواد- پدرش-((به طور ناگهانی)) در زندان فوت کرده است.

 

 

دایه


قرار شد به خاطر دوری راه فقط هفته ای یک بار مجتبی را برای دیدن مادرش که سخت بیمار بود ، بیاورم. به خانه که رسیدیم صدای گریه ی مجتبی بلندشد
***
...هنوز صدای گریه اش می آمد، وارد اتاق شدم، دیدم یک خانم بلند بالا ،مجتبی را بغل کرده و دو خانم دیگر هم همراه او هستند. سراسیمه جلو دویدم و گفتم: ((بچه را بدهید به من خودم آرامش می کنم. من دایه او هستم)) یکی از آن خانم ها با ناراحتی نگاهم کرد و گفت : ((تو نباید بچه ما را نگه داری ، زود او را به مادرش برگردان)) از خواب بیدار شدم. دو شب گذشته هم همین خواب را دیده بودم. وقتی کودک را به شکوه السادات می دادم، گفتم: ((گویا اجداد مجتبی راضی نیستند که بچه پیش من باشد))

جلال همایونی!

جلال همایونی!
طی دو سال، تا کلاس چهارم را خوانده بود و بهترین شاگرد مدرسه شده بود. برای همین هم به عنوان نماینده دانش آموزان برای تقدیم گل به رضاخان که قرار بود از مدرسه ما – دبستان حکیم نظامی- بازدید کند ، انتخاب شده بود.
جلوی شاه که رسید ، دسته گل را محکم پرت کرد توی صورت اعلی حضرت!. طوری که کلاه از سر رضا شاه افتاد. مدیر بیچاره تا مرز اعدام پیش رفت. دربار هم بالاخره با اصرار فراوان قبول کرد که مجتبی به خاطر هیبت همایونی هول شده!.