-
ورزش صبحگاهی
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 23:05
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA ورزش صبحگاهی غالبا" سه شنبه ها دعای توسل بود و شبهای جمعه جلسات تفسیر قرآن و اسلام شناسی.زیارت عاشورا ،دعای کمیل و ندبه هم جای خود.تقریبا" اکثر افراد اصلی هیئت سید بودند:سید عبدالحسین واحدی،سید محمد واحدی ،سید حسین امامی و...نماد هیات پرچم سبزی بود که باکلمات زیبای...
-
فدائیان اسلام
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 23:02
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA فدائیان اسلام گفت:«برادران !فعالیتهای پراکنده وشخصی فایده زیادی ندارد؛باید برای کارها و مبارزاتمان برنامه منظمی داشته باشیم». سیدحسین امامی باشور و هیجان خاصی برخاست و گفت: - من به همه مقدسات قسم می خورم که برای برپایی حکومت اسلامی قیام کنم،اگرچه دراین راه فدا شوم«جانها فدای...
-
اجرای حکم اسلام در حکومت طاغوت
یکشنبه 14 مهرماه سال 1387 00:13
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 اصرار کسروی بر گفتارها و رفتارهایش مثل تاسیس مذهب ((پاکدینی))یا ادعای پیامبری وحمایت رژیم از او ،نواب را به این نظریه معتقد کرد که کسروی ساخته و پرداخته ای مثل میرزا علی محمد باب است. هزینه اجرای حکم را علما دادند.13 دینار شهید آیت الله مدنی ،...
-
دروغ گویان را احترام نکنید
یکشنبه 27 مردادماه سال 1387 23:47
گفت:مگر شما قرآن نخوانده اید که فرموده است: - ((لاتکموا امواتکم))مردگانتان را احترام نکنید؟! رنگ چهره نواب تغییر کرد و با تحکم گفت: - چنین جمله ای در قرآن نیست،آقا! کسروی که خیلی جا خورده بود،باشتاب گفت: - ببخشید،جسارت شد ،شوخی کردم...
-
گفت و گو با پیامبر!
یکشنبه 9 تیرماه سال 1387 13:18
خیابان فردوسی،روبروی فروشگاه بانک ملی،اینجا کلوپ"باهمادآزادگان"پاتوق((سید احمد کسروی*))وطرفدارانش بود.ساعت 2بعدازظهر تک و تنتها وارد سالن شد.داور مسابقه والیبال بر روی چهارپایه ای ایستاده بود،با آرامش از او خواست که از روی چهارپایه پایین بیاید،در میان نگاه حیرت زده مردم سید بالای صندلی رفت و سخن خود را آغاز نمود: -من...
-
باخدا باش و از خدا بترس
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1387 19:13
هم مدرسه و هم درس بودیم*.به پیشنهاد سید مجتبی پیاده از نجف برای زیارت به کربلا رفتیم. هنوز چند کیلو متر از شهر دور نشده بودیم که مردی تنومند از اعراب بیابان نشین راهمان را بست. هوا تاریک بود ،اما زیر نور ماه خنجر تیز شده مرد عرب پیدا بود. - پول جواهر هر چه دارید رو کنید.... داشتم پولهایم را در می آوردم که ناگهان سید...
-
نجاری
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 11:12
شنیده بودم که علامه امینی در طبقه دوم مدرسه قوام کتابخانه کوچکی تاسیس کرده که برای تالیف کتاب" الغدیر" به آنجا می رود. به نجف که رسیدم یکسره به مدرسه قوام رفتم. *** دوسال تمام روزها را در محضر اساتیدی چون علامه امینی ، آیت الله حاج آقا حسین قمی و آیت الله شیخ محمد تهرانی ، درس می خواندم و بعد از ظهرها در کارگاه نجاری...
-
ورود ایرانی و سگ ،ممنوع!
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 18:29
ورود ایرانی و سگ ،ممنوع! سید مجتبی که از مدرسه صنعتی فارغ التحصیل شد،به واسطه مدرک تحصیلی اش درشرکت نفت استخدام و بعد از مدت کوتاهی از تهران به آبادان منتقل شد. شب ها جلسات بحث دینی و اجتماعی برای کارگران راه انداخته بودیم :(...نفت از آن ماست ،اینها(آمریکا و انگلیس) نوکر ما هستند و نباید بر ما مسلط باشند.این ها از ما...
-
اولین قیام
شنبه 24 فروردینماه سال 1387 16:22
اولین قیام اواخر جنگ جهانی دوم و مدتی بعد از آن ، به واسطه این که دولت ایران موظف به تامین خوراک سربازان سه کشور متفق(آمریکا –انگلیس و روسیه )بود، وضعیت زندگی مردم به خصوص در شهرهای مرکزی سخت و مشقت آور بود. نان نایاب وگران بودونانوایی ها شلوغ.حبوبات ،برنج ،قند و شکر هم جیره بندی شده بود. 17آذر1321 همین که زنگ تفریح...
-
نواب صفوی
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1387 13:46
نواب صفوی حالا دیگر سرپرست خانواده ،دایی محمود بود.تازه چند وقتی بود که شناسنامه صادر می کردند.وقتی مادرم برای گرفتن شناسنامه رفت،نام خانوادگی خودش را که((نواب صفوی))بود به انتهای اسم ما اضافه کرد و من از آن روز شدم سید مجتبی نواب صفوی.
-
یتیم
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 16:55
یتیم روحانی و از سادات اصفهان بود. وقتی رضا خان حکم به ممنوعیت عبا و عمامه داد و قرار شد همه لباس متحدالشکل و کلاه پهلوی بپوشند ،" سید جواد میر لوحی " که مدرس و مداح اهل بیت(علیهم السلام) بود از پذیرش این قانون امتناع ورزید اما چماق ماموران شاه تعطیل بردار نبود. در شرایط جدید سید جواد ،با مشورت علما جواز وکالت گرفت تا...
-
دایه
پنجشنبه 16 اسفندماه سال 1386 21:58
قرار شد به خاطر دوری راه فقط هفته ای یک بار مجتبی را برای دیدن مادرش که سخت بیمار بود ، بیاورم. به خانه که رسیدیم صدای گریه ی مجتبی بلندشد *** ...هنوز صدای گریه اش می آمد، وارد اتاق شدم، دیدم یک خانم بلند بالا ،مجتبی را بغل کرده و دو خانم دیگر هم همراه او هستند. سراسیمه جلو دویدم و گفتم: ((بچه را بدهید به من خودم...
-
جلال همایونی!
پنجشنبه 9 اسفندماه سال 1386 18:08
جلال همایونی! طی دو سال، تا کلاس چهارم را خوانده بود و بهترین شاگرد مدرسه شده بود. برای همین هم به عنوان نماینده دانش آموزان برای تقدیم گل به رضاخان که قرار بود از مدرسه ما – دبستان حکیم نظامی- بازدید کند ، انتخاب شده بود. جلوی شاه که رسید ، دسته گل را محکم پرت کرد توی صورت اعلی حضرت!. طوری که کلاه از سر رضا شاه...
-
سه حبه انگور...
جمعه 3 اسفندماه سال 1386 07:13
سه حبه انگور نوری در تمام فضای خانه پخش شده بود و بانویی در میان نور ایستاده بود. صدایی در گوش شکوه السادات طنین افکند: (( من فضه، خادم حضرت زهرا (س) هستم. از سوی ایشان برای شما هدیه ای آورده ام)) دستان شکوه السادات می لرزید. برد یمانی و یک خوشه انگور که سه حبه * درشت و زیبا داشت. ناگهان از خواب پرید. یک ماه بعد سید...
-
ببخشید چند لحظه...
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 00:20
ببخشید چند لحظه... ((صدای ایست ایست،بگیرید...،چنان میخکوبم کرد که حتی جرات نکردم یک قدم دیگر بردارم. رویم را که برگرداندم، دیدم عبا را گرفته دورش و همین طوری از دروازه غار به این سمت می آید. به من هنوز نرسیده بود که پیچید داخل کوچه جعفری و مامور ها هم به دنبالش پیچیدند. توی دلم همینطوری بهش حرف زدم و گاهی یه فحشی هم...