پیشاهنگ جهاد

در باره شهید سید مجتبی نواب صفوی

پیشاهنگ جهاد

در باره شهید سید مجتبی نواب صفوی

دایه


قرار شد به خاطر دوری راه فقط هفته ای یک بار مجتبی را برای دیدن مادرش که سخت بیمار بود ، بیاورم. به خانه که رسیدیم صدای گریه ی مجتبی بلندشد
***
...هنوز صدای گریه اش می آمد، وارد اتاق شدم، دیدم یک خانم بلند بالا ،مجتبی را بغل کرده و دو خانم دیگر هم همراه او هستند. سراسیمه جلو دویدم و گفتم: ((بچه را بدهید به من خودم آرامش می کنم. من دایه او هستم)) یکی از آن خانم ها با ناراحتی نگاهم کرد و گفت : ((تو نباید بچه ما را نگه داری ، زود او را به مادرش برگردان)) از خواب بیدار شدم. دو شب گذشته هم همین خواب را دیده بودم. وقتی کودک را به شکوه السادات می دادم، گفتم: ((گویا اجداد مجتبی راضی نیستند که بچه پیش من باشد))